پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

پرهام جون

تولدت مبارک

سلام قند و عسل مامان تولدت مبارک گل پسر امسال یه تولد کوچولو و ساده برات گرفتیم ان شاالله سال اینده تولدت رو مفصل تر با مهمون های بیشتری برگزار کنیم اینم عکس های پرهام شیطون بلا که همش شکار لحظه هاست چون اروم و قرار نداره           اینم هنر مامانی کیک مرغ و سالاد توپی و ژله خرده شیشه     پرهام و دایی امیر حسین       ...
10 مهر 1393

یکماه مانده تا تولد

سلام قند وعسل مامانی 23ماهگیت مبارک عشقم این ماه با کلی اتفاق های خوب شروع شد . اولیش این بود که پسر گلمون از شیر مامانیش جدا شد و شب ها خودش لا لا میکنه . دومیش سالگرد ازدواج من و بابایی هست که دوم شهریوره و سومیش اینه که شما با پوشک کم کم داری خداحافظی میکنی چهارشنبه 29مرداد مامانی اخرین شیر رو به شما داد وپنج شنبه ظهر که میخواستی بخوابی و اومدی روی پای من بهت گفتم که می می کثیف شده و خوب نیست فورا نگاهش کردی و پاشدی بعض کردی یه گوشه ایستادی اخی مامانی دلم برات خیلی سوخت اینقدر مظلوم شده بودی بعدشم یکم باهم بازی کردیم وشما خسته شدی اومدی بغل من خوابیدی شبشم رفتیم ماشین سواری و توی ماشین...
4 شهريور 1393

بدون عنوان

22ماهه شدنت مبارک قند عسلم پسر سبزه ی مامان این ماه زبون باز کردی و کلی اواز و حرف های عجیب و قریب تحویلمون میدی . عاشق اب بازی هستی دایم توی حیاطی وشیر ابم باز تا شما گلهارو اب بدی مثل موش ابکشیده بشی . توی ماشین نشستن و ددر رفتنتم خودش فیلمیه که سی دی میزاری اهنگشو انتخاب میکنی بعدشم میرقصی ماهم باید برات دست بزنیم شبها نگاه میکنی من کنارت باشم توی خواب پامیشی کنترل میکنی و دوباره می خوابی خیلیاب میخوری توی طول شبم دوسه بار پامیشی و تشنه هستی . اخر مرداد ماه رفتیم سرزمین عجایب سیتی سنتر و حسابی بازی کردی البته بازی های مناسب سن شما زیاد نبودند.       ...
30 مرداد 1393

یه مسافرت عالی

سلام پرهام عزیزم اومدم تا خاطرات مسافرت به شمال کشور رو برات بنویسم اولین باری بود که دریا رو میدیدی قند عسلم 26تیرماه تصمیم گرفتیم بریم شمال سه نفری صبح جمعه ساعت هفت از شهرضا راه افتادیم و ظهر کرج بودیم شما گل پسرس هم نصف راه رو خواب بودی . ظهر اسارا ناهار خوردیم یه کلبه چوبی خوشگل کنار رودخونه خیلی خوب بود که میز و صندلی نبود و راحت نشستی موقع ناهارم طبق معمول با گوشی من فیلم میدیدی و منم غذات میدادم.   خداروشکر هوا عالی بود جاده هم خلوت عصر رسیدیم رامسر سوییت گرفتیم و رفتیم کنار ساحل اونجا کلی ذوق داشتی و برای خودت میگشتی اولین بار بود که دریا میدیدی یکم ترسیدی و حاظر نشدی دست به اب بزن...
3 مرداد 1393

بدون عنوان

21ماهگیت مبارک این ماه کلی خبر خوب داریم عروسیه دومادیه موقع جشن و شادیه بزودی میام با کلی خبر خوب و عکس های قشنگ بله اومدم با کلی خبر خوب دایی مهران شب تولدش با عاطفه جون عقد کردند از همین جا بهشون تبریک میگیم و براشون کلی ارزوی خوب و یه زندگی شیرین داریم .   شما هم مثل همیشه پسر خوبی بودی اصلا اذیت نکردی حتی یه روز گذاشتیمت پیش مامان جون و با دایی و زن دایی رفتیم اصفهان وقتی برگشتیم ساعت یک نیمه شب بود من اروم به مامان جون گفتم خوابه که با صدای مامان گفتن تو مواجه شدم بله پسر ما بدون شیر نخوابیده بود با وجود اینکه خسته بودی و ظهرشم نخوابیده بودی و شب ها 11/5میخوابی ولی اونشب بر خوابت...
5 تير 1393

خرداد93

بیست ماهگیت مبارک عسل مامان اول همین ماه بیستمین و اخرین مروارید توی دهنت نمایان شد دندون های شما گل پسر کامل شدند البته چند روزی هم درگیر اس اس شدی و خدارو شکر به خیر گذشت . 6 خرداد عید مبعث بود ما دوتاازمادر بزرگ های من با مامان جون پدر جونو دایی ها رو دعوت کردیم برای ناهار بیان خونمون مامان جون برای شما عروسک مت رو هدیه اوردند که با استقبال شدید شما روبرو شدند و برای اولین بار حاظر شدی بغلش کنی.   برای منم یه شیرینی خوری مسی هدیه اوردن که خیلی خوشکله دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیدند شما هم پسر خوبی بودی و تموم روز خوشحال ازاین که دایی امیر خونمونه تا با...
19 خرداد 1393

بدون عنوان

سلام سلام اول از همه عذر خواهی کنم که انقدر دیر وبتو اپ میکنم . دوم اینکه مطالب اردیبهشت ماه زیاد شدند دو قسمتشون کردم : اواسط همین ماه پدر جون برای شما دوتا جوجه اردک خریدند یکی زرد و یکشون هم زرد و مشکی خیلی کوچولو و بامزه بودند اولش ازشون میترسیدی ولی خیلی زود خوشت اومد شروع کردی باهاشون بازی کردن و اذیت کردنشون از پره ی بین پاهاشون خوشت میومد و مدام با انگشت فشار میدادی نوکشون هم برات جالب بود خلاصه کلی باهاشون سرگرم میشدی ولی کنارش اذیتشونم میکردی برای همین فقط چند روز توی حیاط نگهشون داشتیم و بعدش بردیمشون توی حیاط مامان جون تا از دست شما در امان باشن اونجا هم وقتی شما میدیشون با گریه قفسشون رو برم...
19 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرهام جون می باشد