خرداد93
بیست ماهگیت مبارک عسل مامان
اول همین ماه بیستمین و اخرین مروارید توی دهنت نمایان شد دندون های شما گل پسر کامل شدند
البته چند روزی هم درگیر اس اس شدی و خدارو شکر به خیر گذشت .
6 خرداد عید مبعث بود ما دوتاازمادر بزرگ های من با مامان جون پدر جونو دایی ها رو دعوت کردیم برای ناهار بیان خونمون
مامان جون برای شما عروسک مت رو هدیه اوردند که با استقبال شدید شما روبرو شدند و برای اولین بار حاظر شدی بغلش کنی.
برای منم یه شیرینی خوری مسی هدیه اوردن که خیلی خوشکله دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیدند
شما هم پسر خوبی بودی و تموم روز خوشحال ازاین که دایی امیر خونمونه تا با شما بازی کنه عصرش خوابیدی وقتی میخواستند از خونمون برن بیدار شدی با گریه می خواستی دنبالشون بری کلی گریه کردی که بابایی شما رو با ماشین بیرون برد و برات دنت خرید و شما هم با دیدن دنت تموم غصه هاتو فراموش کردی
عاشق دنتی اونم هر طعمی که باشه فقط شکلاتیشو تا اخر نمی خوری ولی بقیه طعم هارو تا اخر ثابت میشینی و تا مطمئن نشی که تموم نشده بلند نمیشی . چند وقته شیر رو هم میخوری لیوان رو میگیری میخوری و میگی به به بستنی هم دوست داری قبلا با اکراه میخوردی ولی الان راحت میخوری نوش جونت پسر گلم
14خرداد تعطیل بود برای ناهار خونه ی مامان جون مهمون بودیم صبحش بابایی سر کار بود عصر که اومد با دایی مهان و امیر تصمیم گرفتند که بریم سیتی سنتر سریع اماده شدیم و رفتیم اونجا که اقای نگهبان گفت به علت ارتحال امام تعطیله دست از پا دراز تر رفتیم اصفهان دایی پیشنهاد داد بریم شهر بازی و پارک ابشار که اونجا هم تطیل بودتموم فضا های سبز کنار زاینده رود پر از ادم بود هیچ جای پارک پیدا نمیشد بالاخره بعد از کلی ماشین سواری کنار صدا و سیما جای پارک پیدا کردیم بابایی و دایی رفتند پیتزا پیتزا برامون پیتزا خریدند شما توی ماشین خوابت برد وقتی رفتیم و توی پاک نشستیم بیدار شدی و اولین طعم پیتزای اماده رو چشیدی توی خونه زیاد پیتزا درست کردم شم هم دوست داری ولی این پیتزا ژامبون داشت که شما تا حالا نخورده بودی از ترسمون که خدا نکرده مریض نشی کلی نوشابه خوردی
15 خرداد با بابایی ارایشگاه رفتید و موهاتو کوتاه کردی برعکس دفعه ی قبل این سری کلی گریه کردی اصلا همکاری نکردی اقای ارایشگرم با عجله موهاتو کلی کوتاه کرد و زیاد خوب کوتاه نکرد ولی ما امید داریم که خیلی زود دوباره موهای خوشگلت بلند بشه و پسر گلمون هم عاقل تر بشه تا از ارایشگاه نترسه
عصرش هم خونه ی مادر بزرگ بابایی رفتیم اش پخته بودند و همه توی خونه ی قدیمی جمع شده بودند قراره بزودی مادر بزرگ بابایی به خونه ی جدید اسباب کشی کنند و این اخرین بار بود که توی خونه ی باصفای قدیمی دور هم جمع میشدیم .
16 خرداد هم رفتیم پارک ملت و کلی با دایی امیر بازی کردی .
22خرداد یه سفر دوروزه به اسفرجان داشتیم یه خونه باغ بزرگ توی یه روستای باصفا با یه خونواده پر جمعیت وای که چه خوش گذشت شبم همونجا خوابیدیم .
فردا عصرش یه اتفاق بد افتاد همشم تقصیر من بود مامانی یه لحظه ازت غافل شدم خوردی زمین و سر دندونت شکست زیاد معلوم نیست ولی تا هفت سالگی باید صبر کنیم تا دندون دایمی بیرون بیاد .
این درس عبرتی میشه برای من تا بیشتر مواظبت باشم
چند روز بعدشم یه بیماری ویروسی گرفتی توی دهنت افت زد و سه روز تب کردی و به غیر از شیر من هیچی نخوردی کلی هم از وزنت کم شد .
هنوزم که هنوزه کم اشتهایی دوباره برگشتی به حالت تف کردن غذا و با غورت دادن مشکل پیدا کردی منم که کارم شده قصه خودن و صبر کردن به امید بهتر غذا خوردن شما