پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

پرهام جون

عزیزم شش ماهگیت مبارک

    امروز اول اسفند ٩١ پرهام مامان پنج ماهت تموم شد و وارد شش ماهگیت شدی. پنج ماهه همراه و همدم مایی با وجود تو گرمی خونه هم بیشتر شده خنده هات صدازدنت وقتی که میخوایی بهت نگاه کنیم اینکه قایم میشی دالی بازی میکنی شدی همه ی وجودمون با شادی تو ماهم شادیم غصه هامون و گرفتاری هامون با خنده هات از یادمون میره جیگر مامان کامل غذاخور شدی بابایی برات سرلاک برنجی گرفته حریره بادام و فرنی و شیربرنج میخوری بهداشتم گفته پوره سیب زمینی و هویج رو بهتون بدم وزن این ماه ٣٠٠/٧ و قدت ٦٧سانت بود تازهگیها یاد گرفتی با دهنت صدا بدی بوووووووو ...
4 اسفند 1391

بدون عنوان

سوم بهمن سال 90 من و بابایی متوجه شدیم یه دونه مهمون کوچولو داریم با خوشحالی پیش دکتر اعتمادی فر رفتیم و اولین سونو گرافی رو انجام دادیم یه دایره کوچک سیاه پیدا بود ،اول اسفند توی سونوگرافی بعدی حسابی رشد کرده بودی اندازه ی شما8*16میلیمتر شده بود و قلبت اروم اروم میزد همه چیز نرمال و طبیعی بود . تو سه ماه اول شما کوچولو بودی مامانی رو زیاد اذیت نکردی ، تو ایام عید همهی فامیل فهمیدند که ما یه هدیه از طرف خدا داریم . 23 فروردین در سال 91 من اولین بار صدای قلب کوچکت را شنیدم و بیشتر احساس مامان بودن کردم . 24اردیبهشت یه بار دیگه سونو رفتم معلوم شد شما یه اقا پسر کاکل زری هستید . 30 ادیبهشت شما یه لگد محکم به مامانی زدید...
23 بهمن 1391

بدون عنوان

پرهام گل پسر مامان وبابا به دنیا اومد. اول مهر ساعت ٧:٣٠ صبح با عمل سزارین توی بیمارستان سینا به دنیا اومدی . ١/٧/٩١مطابق با ٢٢سپتامبر ٢٠٠١٢ میلادی و٥ذوالقعده ١٤٣٣ قمری . وزن شما موقع تولد ٣کیلوگرم و قدت٤٨سانتیمتر و دور سرت ٣٥سانتیمتر بود . وقتی شما رو به مامانی نشون دادند کلی ذوق کردم با این که صورتت خونی بود وپف داشت ولی بازم دوست داشتنی بودی اونقدر کوچولو بودی که میترسیدم بلندت کنم .اولین واکسن رو تو روز دوم به شما زدند از بیمارستان مرخص شدیم و اومدیم شهرضا دایی امیر و مهران وپدر جون توی خونه منتظر شما بودند عصری هم عمه جون مادرجون و حسین و مریم رو اوردند تا اونها هم شما رو ببینند شما رو حموم کردند کلی خوشگل شدی . با تول...
23 بهمن 1391

بدون عنوان

اقا پرهام ما توی دوماهگی هم خوب شیر میخوره هم غر میزنه ولی دل درد نداره خداروشکر پسر خوبی هستی کم خوابی شب دیر میخوابی صبح زودم بیدار میشی عصر ها بیشتر دوست داری بخوابی. وقتی باهات حرف میزنیم گوش میکنی و با چشم های سیاهت نگاهمون میکنی ابان ماه ماه خوبی بود تو این ماه بود که اولین بار بهمون خندیدی لبخند زیبای دوست داشتنی عاشق پستونکی با خوردنش راحت میخوابی ...
23 بهمن 1391

بدون عنوان

پرهام عزیزم سه ماهگی رو با واکسن شروع کردی دو ماه تموم که شدی برای چکاپ ماهیانه به بهداشت رفتیم وزنت 5800و قدت58سانتیمتر بود بعدش هم واکسن زدی که یکم گریه کردی بابایی پاهات رو گرفت شما هم چون صبح زود استامینوفن خورده بودی کم گریه کردی و زود خوابت برد. مندلواپس بودم بعدش تب نکنی که خدارو شکر تب نکردی ولی استامینوفنم که میخوردی نمی خوابیدی انگاری سرحال تر میشدی . یه مشکلی که داری اینه که به زمین حساسیت داری و میخوای همیشه توی بغل باشی .مامانی هم به یکدستی کار کردن عادت داری حتی وقتی اشپزی میکنه، شما هم با دقت به همه ی چیز نظارت میکنی . این روزا کلی بامزه شدی باهات حرف میزنیم و بازی میکنیم شعر بزی نشست تو ایون رو دوست داری عصر...
23 بهمن 1391

بدون عنوان

شب یلدا سه ماه پرهام گلمون تموم شد وارد چهار ماهگی شد این ماه ماه تغییر های زیادی بود اول چهار ماهگی با سعی برای غلتیدن و خنده های بدون دندون شیرین تر میشه روز به روز تلاشت بیشتر میشه و گل پسرمون با دیروزش کلی متفاوت تر اینم عکس شب یلدا با بابایی دست هاتو با چنان ولعی میخوری که همه با تعجب نگاهت میکننن ومیگن چی داره میخوره ؟ فقط عاشق اینی که برات حرف بزنن تو هم با اغون اغون و خنده های با نمک عکس العمل نشون بدی . صبح ها هم خاله شادونه و دست دستی رو نگاه میکنی و معلومه که خوشت میاد چون اون موقع غر نمیزنی . مهمونی که میریم از شلوغی بدت نمیاد و باهاشون همراهی میکنی دل همه رو بدست میاری . از وقتی که به دنیا اومدی گرد...
23 بهمن 1391

تولد بابایی

هجدهم دی ماه تولد بابایی بود و امسال شما هم حضور داشتی خیلی هم خوش گذشت . شما هم با بابایی عکس گرفتی اول ربیع الاولمصادف با 23 دی ماهشما موفق شدی به تنهایی غلت بزنی . می چرخی ولی بعدش گریه میکنی که بلندت کنیم سرگرمی شما همینه که بغلتی از یه جهتدیگه نگاه کنی .قبلا فقط خوابیده بودی ونگاه میکردی الان که سرتو میچرخونی همه چیز رو با تعجب نگاه میکنی. سرتو خیلی بامزه بالا میگیری ولی زود گریه میکنی امیدوارم خیلی زود بتونی کامل بچرخی و سینه خیز بری عزیزم ...
23 بهمن 1391

پرهام جونم واکسن زده

عزیزم اولین روز از پنجماهگیت مبارک با اینکه امروز رو با درد شروع کردی و واکسن زدی ولی بازم میخندی و نشون میدی که داری مردونه با درد واکسن برخورد میکنی مامانی قربون مرد کوچکمون بشه . خیلی گریه کردی دردت اومد ولی خدارو شکر شیر خوردی زود خوابیدی منم برات یه دونه کیک کوچیک گرفتم به مناسبت پنج ماهه شدنت .اینم عکست بعد از واکسن زدنت امروز زیاد وزن نگرفتی 6800 وزنت بود قدتم64 سانتیمتر قرار شد 15 روز دیگه دوباره وزن بشی اگه وزنت کم بود غذای کمکی رو شروع کنی . عاشق اویزموزیکال هستی اینم عکست وقتی با هاش بازی میکنی یاد گرفتی با پاهات بزنی به عروسکاش ...
23 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرهام جون می باشد