اولین ماه زمستان
دی ماه رسید یه زمستون خشک و بی بارون دیگه امسال اسمون شهرمون خیلی خسیس شده خدا جون به خاطر دل بچه ها هم که شده هوای شهرمون رو بارونی کن
واما گل پسرمون
شب یلدای امسال خونه ی مادربزرگ من مهمون بودیم و عکسی هم نداریم امسال سفره ی یلدا هم ننداختیم (از تنبلی مامان مهدیه)
چند روز بعدش اخر شب با ماشین دایی مهران و زن دایی عاطفه رفتیم سیتی سنتر و هایپر مارکتش خرید کردیم.
این ماه کلی شیرین زبون شدی و کلمه هارو تکرار میکنی قبلا زحمت تکرار کلمات رو به خودت نمی دادی.
تقریبا با پوشک هم خداحافظی کردی و جیشتو میگی .
18دی ماه تولد بابایی بود یه جشن کوچولو گرفتیم لازانیا رولی درست کردم که اجازه عکس بهش داده نشد از بس که خشمزه بود و کیک خوشگلی خریدیم و شما چندین با شمع های تولد بابایی رو فوت کردی این فوت تا فردا صبح ادامه داشت و مامان و بابا مسئول بودند شمع روشن کنند و گل پسری فوت بفرمایند .
19دی ماه میلاد حضرت محمد (ص)بود و ناهار مهمون مادر جون بودیم خیلی زحمت کشیده بودند دستشون درد نکنه عصر هم یه جشن تولد برای بابایی گرفتیم که حسابی خوش گذشت
مریم جون و حسین حسابی زحمت کشیدند از همینجا ازشون تشکر می کنیم
مریم جون و مهگل کوچولو و حسین جون
25دی ماه تولد پدر جون بود کیکی که گرفتیم شبیه کیک بابایی بود خاله ی منم با شوهرشون و نوید پسر خالم هم اومده بودند خونه ی مامان جون دور همی حسابی خوش گذشت .
29دی ماه برف اومد و همه ی شهرمون رو سفید پوش کرد با بابایی رفتیم پارک ملت هنوز برف میومد همه جا سفید و برف ها دست نخورده بود سردمون شد زود و سریع چندتا عکس گرفتیم و برگشتیم .