اتفاقات بعد از تولد
نفسم بعد از تولدت کلی کارهای جدید اتفاق افتادند بلند میشی میایستی و سه تا چهار قدم راه میری به قول بابایی خنده داره و بامزه مثل پنگوئن بعدشم میافتی و چهاردست و پا ادامه میدی .
باهامون حرف میزنی با زبون خودت انتظار داری بهت جواب هم بدیم
پنج شنبه 4مهر دوتا دندون اسیاب بالا از لثه بیرون زده بودند و پسرمون صاحب ده تا دندون شد پایینی ها هم در شرف در اومدن هستند هشتا جلو دهنت داری و دوتا اسیاب اون عقب
منتظری سفره روی زمین پهن بشه تا بری وسطش بشینی مخلفاتشو بهم بریزی وقتی هم سر میز میشینیم دستهاتو لب میز میگیری و گریه کنان میخوای که بغلت کنیم تا بازم شیطونی کنی روی صندلی خودت هم نمیشینی کلا منو بابایی از ناهارخوردن با هم توی ساعاتی که شما پسر گل بیداری محرومیم .
وقتی بابایی لباس میپوشه تا به سرکار بره به شلوارش اویزنی و تا بغلت نکنه پشت سر هم بابا بابا میگی وقتی هم بغل میشی با من بای بای میکنی .
25مهرماه روز خوبی نبود مامانی ،داشتیم با هم دیگه ناهار میخوردیم که بابایی زنگ زد و گفت از نردبون افتاده و پاش درد میکنه حالا اومده بیمارستان میخواست ما نگرانش نشیم و اگه میتونیم بریم اونجا شما توی ماشین پیش زن عمو و مریم جون موندی و من رفتم بابایی رو دیدم که پاشو اتل کردن و زخمشو بخیه تازه فهمیدم که چقدر خدا دوستمون داشته و بابایی رو برامون نگه داشته شب بابایی برگشت پیشمون و همون شب شما با چهاردست و پا رفتن خداحافظی کردی